loading...

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد.

من همیشه به وبلاگ برمی‌گردم. فرقی نمی‌کنه یه نوجوون پونزده ساله باشم که بیام از روزهای مدرسه و خوشحالی‌های کوچیکم تعریف کنم یا یه جوون بیست ساله که هنوز هم بین ...

بازدید : 2
جمعه 11 ارديبهشت 1404 زمان : 15:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد.

من همیشه به وبلاگ برمی‌گردم. فرقی نمی‌کنه یه نوجوون پونزده ساله باشم که بیام از روزهای مدرسه و خوشحالی‌های کوچیکم تعریف کنم یا یه جوون بیست ساله که هنوز هم بین بزرگسال‌ها نمی‌دونه دقیقاً با زندگیش چیکار کنه اما باز هم دلش می‌خواد از خوشحالی‌های کوچیک زندگی برای آدم‌ها بنویسه. هنوز هم برای آدم‌هایی که هیچ‌وقت ارتباطی با وبلاگ نداشتن با ذوق از وبلاگ و آدم‌هاش می‌گم. همچنان وقتی سردرگم هستم بین آرشیو وبلاگ‌های متروکه دنبال ردپای زندگی آدم‌هایی که فقط با خوندن می‌شناسم‌شون می‌گردم. وبلاگ همیشه برای من جادو داره. یک روزی که حالم خیلی هم خوب نیست تا پایین دانشگاه می‌رم تا برای فقط بیست دقیقه با یک آدم وبلاگی حرف بزنم. چون فقط اون می‌تونه بفهمه وقتی وبلاگم نمیاد یعنی چی. اون می‌تونه ترسم رو بفهمه و‌ براش احمقانه به نظر نیاد. اینکه «وبلاگ‌نویس» نباشم ناراحتم می‌کنه. کاری هم براش از دستم بر نمیاد. انگار که بین یه گورستان از کلمه نشسته باشی و تلاش کنی چیزی بنویسی تا خودت تبدیل به گور کلمه نشی. همچین چیزی.

من یه کانال کوچیک داشتم که اسمش درنا بود. از چند سال قبل. اون‌جا عکس‌هایی که می‌گرفتم و چیزهای کوچولوی روزمره می‌نوشتم. همیشه از خودم می‌پرسیدم چرا؟ اون‌جا این اواخر خراب شد ولی حالا فهمیدم چرا. چون من دوست دارم چیزهای قشنگ رو به بقیه آدم‌ها نشون بدم. وقتی ابرها توی آسمون قشنگن فقط دیدنشون برای خودم کافی نیست. دوست دارم به بقیه هم بگم می‌بینید چقدر شگفت‌انگیزن؟ یا وقتی یه شکوفهٔ تازه روی درخت می‌بینم، وقتی شعر روی تختهٔ کلاس قشنگه، وقتی توت‌فرنگی و نون‌بربری تازه توی دستم دارم، وقتی انعکاس نور صبح توی فنجون گل‌سرخی خوشحالم می‌کنه و کلی چیز کوچیک دیگه. دوست دارم از این‌ها برای بقیه تعریف کنم و این‌ها رو بهشون نشون بدم. اون وقت خودم هم عمیق‌تر احساس‌شون می‌کنم. توی این مدتی که آدم‌ها توی درنا نیستند نمی‌تونم‌ این‌ها رو بهشون نشون بدم و متوجه این شدم‌. شاید بابت همین دوست دارم نویسنده بشم. برای نوشتن از چیزهای کوچیک‌ قشنگ و جالب دنیا که پیداشون می‌کنم.

فروردین این‌جا خالی مونده. در مورد روزهایی که می‌گذره بخوام بنویسم خیلی حرفی برای گفتن ندارم. جوونی، بیچارگی‌ها و شگفتی‌هاش. متوجه شدم من دلبسته‌ی آدم‌ها می‌شم. مهم نیست که دوستم باشن یا نه. آدم‌هایی که از دور می‌بینم. اگر یک روزی نبینم دلم براشون تنگ می‌‌شه و بهشون فکر می‌کنم. مثال بارزش آدم‌های دانشکده. در مورد هر کدوم از آدم‌هاش یک تصوری دارم. آدم‌هایی که هیچ‌وقت به من فکر نمی‌کنند هم توی ذهنم شخصیت دارن. مدام فکر می‌کنم بعد از تموم شدن درسم این‌جا قراره با این دلتنگی گنده چیکار کنم. وقتی حتی به دیدن و سلام کردن استادی که استاد خوبی نیست هم دلبسته شده‌م. کاشکی این‌طوری نبود. به از دست دادن چیزهای ساده‌ای که دارم فکر می‌کنم و غصه‌م می‌گیره. به اینکه یک روزی نتونم نور عصر که از بین پنجره‌های رنگی دانشکده رد می‌شه رو ببینم. آدم‌ِ همیشه دلتنگ بیچاره.

چند روز پیش قلبم یک‌ جایی توی حلقم می‌تپید و وقتی دستم می‌لرزید توی دفترم نوشتم: «تو حتی برای دوست داشتن یک آدم هم کافی نیستی و این از همه‌ی ناکافی بودن‌هات بیشتر غمگینم می‌کنه.» یک عصر بارونی توی فروردین توی سالن مطالعه نشسته بودم و صدای جوونی از دانشکده می‌اومد. اون لحظه داشتم فکر می‌کردم کاشکی دل به دل راه داشت. ولی من مثل ادبیات فکر می‌کنم. مثل قصه‌ها. هیچ‌وقت آدم واقعی زندگی خودم نبودم. توی دنیای واقعی دل به دل راه نداره. این‌جا بیشتر گزارهٔ «تو تمام جزئیات یک آدم رو حفظ می‌شی ولی اون حتی نمی‌دونه تو وجود خارجی و واقعی داری» عمل می‌کنه. وقتی با آدم‌ها در موردش صحبت می‌کنم خجالت می‌کشم چون فکر می‌کنم کمی‌احمقانه به نظرشون میاد. چون انگاری آدم‌های اطرافم ساده‌تر از چیزها و آدم‌ها گذر می‌کنن. و راستش آدم‌های دورم خیلی اون‌طوری در مورد دوست داشتن فکر نمی‌کنن. راستش گمونم ادبیات بیچاره‌م کرده. اصلاً می‌شه کسی اون‌قدر واقعی و صادقانه که دوستش دارم من رو دوست بداره؟ نمی‌دونم چرا این‌جا در موردش نوشتم.

رو‌به‌روی خانم روانشناس توی یک اتاق آبی نشسته بودم و چیزهای بی‌سر و ته براش تعریف می‌کردم. لبخند زد و بهم گفت به نظر میاد قلم خوبی داشته باشی. بعد از نشست آدورنو یه دختر از دور بهم لبخند زد و منم بهش لبخند زدم. اومد کنارم وایستاد و بهم گفت یکشنبه که توی نمایشنامه‌خوانی نقشت رو می‌خوندی صدات من رو یاد آن‌شرلی انداخت. خیلی صدای لطیفی داری. خوشحال شدم و کلی از مهربونیش تشکر کردم. چند دقیقه بعدش یکی از سال بالایی‌هام نشانگر کتاب قشنگی رو بهم داد و بهم گفت روزت مبارک باشه. بعدترش یکی از دخترهای ترم آخر رو وسط دانشکده دیدم و بعد از سلام بهش گفتم به نظرم شما خیلی آدم مهربون و دوست‌داشتنی‌ای میایید. بغلم کرد و چند دقیقه بعد صحبت کردیم. همه‌ی این‌ها توی یک روز و پشت سر هم اتفاق افتاد و من توی دل خودم تکرار کردم هنوز این محبت‌های کوچیک بین آدمیزادها زنده‌م می‌کنه. اگر این‌ها نبود چطوری می‌فهمیدم آدم بودن اون‌قدرها هم بد نیست؟

خانم روانشناس بهم گفت چرا فکر می‌کنی از دور آدم جالبی نیستی؟ مگه تو از دور خودت رو دیدی؟ گفتم نه. فقط احساس می‌کنم. آدم‌های جالب از دور زرق و برق دارن. من این‌طوری نیستم. بین آدم‌های زیاد کسی نمی‌تونه حتی یک ذره در موردم حدس بزنه یا بفهمه من چطور آدمی‌هستم. بهش گفتم فقط اگر آدم دورتری بودم و خودم رو می‌دیدم می‌گفتم طفلکی رو انقد اذیت نکن. هیچ‌کس بیشتر از خودم من رو اذیت نمی‌کنه. (کاشکی بعدش توی دلم نمی‌گفتم شاید حقشه.) هم‌اتاقیم بهم می‌گه نوشتن از احساسات جسارت می‌خواد. من هیچ‌وقت به نوشتن این‌طوری فکر نکردم. نوشتم چون نمی‌تونستم ننویسم. چون هیچ‌چیزی به جز کلمه برای ابراز وجود ندارم. اگر می‌فهمیدم جسارت می‌خواد یا همچین چیزی احتمالاً هیچ‌وقت نمی‌نوشتم.

از زیبایی‌های کوچک زندگی بنویسیم و این نوشته طولانی رو به پایان برسانیم. راه رفتن بی‌هدف توی خیابون‌های شهری که نمی‌شناسی و بستنی خوردن، با کنجکاوی آدم‌ها رو دیدن و فکر کردن در موردشون، عکس گرفتن با آدم‌هایی که دوستشون داری توی تمام آینه‌های کثیف دنیا، دیدن گل رز قرمز و سفید دست دخترها و صدای خنده‌هاشون، یک پاراگراف تو یک پاراگراف من خوندن اصول رمانتیسیسم ساعت هفت صبح توی دانشکده و چایی خوردن، توت‌فرنگی خوردن و حرف زدن توی پارک ملت و شنیدن اینکه من حوصله این رو داشتم که بیام کشفت کنم، نشستن لب پنجره و دیدن درخت‌های سبز توی باد و چایی، نشون با ذوقِ یه گل کوچیک پایین تابلوی نقاشی به آدم‌ها، لاک سبز و پاستیل قلبی و راه رفتن توی بهار به قدری که پاهات درد بگیره. تمام دلخوشی‌های کوچیک روزهای گذشته این‌ها بود.

پ.ن: عنوان بیوگرافی همون دختر ترم آخری که دوستش دارم و مهربون و دوست‌داشتنیه.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 10
  • بازدید کننده امروز : 11
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 49
  • بازدید ماه : 70
  • بازدید سال : 389
  • بازدید کلی : 441
  • کدهای اختصاصی